-
یادی از دکتر چمران....
جمعه 10 آبانماه سال 1392 12:51
«ممد خمپاره» نامی است که خود می گوید یادگار روزهایی است که در ستاد جنگهای نامنظم مسئول ادوات نظامی بوده است بر او گذارده شده است: ما جرا از جایی آغاز شد که در یکی از عملیاتها، تعدادی از نیروهای ارتش با ما همراه شدند و در همان جا با یک گروه خمپاره انداز ارتش آشنا شدم که پذیرفتند در قبال برخی خدمات نظیر حمل و نقل...
-
اهرام
چهارشنبه 18 آذرماه سال 1388 02:39
این بناها حدود چهار هزارسال پیش برای آرمگاه شاهان مصرکه فرعون نام داشتند , ساخته شدند. بر اساس عقاید مردم مصر باستان اهرام توسط مجسمه ی ابولهول که نیمی ازانسان ونیمی ازگربه یا شیراست نگهبانی میشود... اهرام مصر بیرون ازقاهره قرار دارند.
-
الاغی و شیر
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 17:42
الاغی پوست شیری پیدا کرد و داخل آن رفت. هر کس او را می دید فکر میکرد شیر است. روزی باد تندی وزید. و پوست شیر را با خود برد. مردم الاغ را دیدند دور او حلقه زدند. و کتک مفصلی به او زدند.
-
گرگ و بز
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 17:47
گرگی بزی را دید که بالای صخره مشغول چریدن بود. به او گفت.. چرا پایین نمی آیی اینجا زمین صاف ترو علف شیرین تر است. بز جواب داد.. تو نگران شکم من نباش..
-
پیرمردومرگ
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 14:44
پیر مرد ومرگ پیر مردی مقداری هیزم از جنگل جمع کرد. وبه طرف خانه اش به راه افتاد. راه طولانی بود. خسته شد . هیزمها را از پشتش پایین گذاشت ; گفت کاش مرگ من از راه میرسید. .در همین موقع مرگ امد وگفت من امدم چه میخواهی پیر مرد ترسید وگفت میخواهم هیزمها یم را برایم بیاوری.
-
زاغ و کوزه
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 09:29
زاغ تشنه ای به دنبال آب می گشت در حیاطی کوزه ی آبی دید. به سراغ آن رفت. آب در ته کوزه بود او نمی توانست ازآن بنوشد زاغ شروع کرد به سنگ انداختن در داخل کوزه. آنقدر سنگ انداخت تا آب به اندازه ی کافی بالا آمد و او توانست آب بخورد.
-
سلام
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 07:20
من پدرام هستم. میخوام از این به بعد در این وبلاگ هرچی دلم میخواد بنویسم. البته چیزهایی که برای دیگران هم خواندنش مفید باشه. و باعث خجالت من هم نشه. اینم بگم من بابامو خیلی دوست دارم. درست کردن وبلاگ هم فکر اون بوده . ازش متشکرم. باباجون دوست دارم.. خداحافظ تا مطلب بعد...